لشکر که دور عون به غیظ ازدحام کرد
یک دشت نیزه پهلوی او استلام کرد
با چشم نیمه باز سر زانویِ حسین
از بس که زخم داشت محمد تمام کرد
عباس را صدا زد و از او کمک گرفت
وانگه به جمع کردن شان اهتمام کرد
از عمد رفت و آمد مرکب سوارها
مانند موم پیکرشان بی قوام کرد
با زحمتِ زیاد به ترتیبشان که چید
دستی گذاشت بر سرِ زانو قیام کرد
رویی که سر بلند کند را نداشت او
تشییعشان به شرم به سمتِ خیام کرد
پایِ کشیده رویِ زمین ، خندۀ سپاه
باید نشست ناله برایِ کدام کرد ؟
دلشوره داشت کجا آن عقیله که
سرمایه هایِ عمر فدایِ امام کرد
آمد کنار اکبرُ نگذاشت جان دهد
زخم جگر خراشِ مرا التیام کرد
حالا رضا نشد به خجالت کشیدنم
در خیمه ماند و زهر تحمل به کام کرد
هر جا که آفتاب بد دهنی زخم کعبِ نی
بر ناقه راحتی به عقیله حرام کرد
گاهی سر محمدش از نیزه ، گاه عون
آمد به احترام به مادر سلام کرد
این گرمه سایبانی و پاسبانی اش
هم پایِ ناقه همرهی اش تا به شام کرد
درباره این سایت