از خیمه امدم به تماشای دلبرم
من از تبارشیر جمل هستم ای سپاه
ده ساله ام ولی ز رگ و خون حیدرم
خون حسن میان رگم موج می زند
سرها زده ز ازرق شمی برادرم
از خیمه پا دویدم به قتله گاه
افتاده شاه روی زمین در برابرم
ز ,خیمه ,شاه ,حسن , ,شمی ,برادرماز خیمه ,شمی برادرماز ,خیمه پا ,پا , دویدم
درباره این سایت